
اصطلاح «شیگرایی» (Object-Oriented) یکی از واژگان کلیدی در ادبیات معاصر است که در نگاه اول ممکن است باعث سردرگمی شود، زیرا به دو حوزه کاملاً مجزا و با معانی متفاوت اشاره دارد. این واژه از یک سو، یک الگوی فکری و عملی در علوم کامپیوتر است که با نام برنامهنویسی شیگرا (Object-Oriented Programming یا OOP) شناخته میشود. از سوی دیگر، به یک مکتب فلسفی نوظهور در حوزه متافیزیک اشاره دارد که با نام هستیشناسی شیگرا (Object-Oriented Ontology یا OOO) شناخته میشود و از گرایشهای اصلی «رئالیسم سفتهبازانه» (Speculative Realism) به حساب میآید. هدف اصلی این گزارش، روشن کردن این دوگانگی و ارائه یک تحلیل جامع و تطبیقی از هر دو مفهوم، با تمرکز بر مبانی، اصول، کاربردها و تأثیرات هر یک است.
این گزارش با رویکردی آکادمیک، ابتدا به تشریح کامل مبانی برنامهنویسی شیگرا میپردازد و سپس، هستیشناسی شیگرا را با تکیه بر آراء فلاسفهای چون گراهام هارمن مورد بررسی قرار میدهد. در ادامه، یک تحلیل تطبیقی برای کشف پیوندهای احتمالی یا واگراییهای بنیادین میان این دو مفهوم ارائه خواهد شد. در نهایت، گزارش به بررسی نقدهای وارد بر این مکاتب و کاربردهای میانرشتهای آنها در حوزههایی مانند هنر، معماری و علوم اجتماعی میپردازد تا تصویری جامع و چندلایه از فلسفه شیگرایی در دنیای مدرن ترسیم کند.
برنامهنویسی شیگرا (OOP) یک رویکرد غالب در توسعه نرمافزار است که ساختار اصلی کدهای آن بر مبنای «اشیاء» است. در این الگو، برنامه به جای اینکه به مجموعهای از توابع یا رویهها تقسیم شود، به مجموعهای از اشیاء گرایش پیدا میکند که مدلهایی از نهادهای دنیای واقعی هستند. هر شیء دارای دو جزء اصلی است:
حرکت کردن
یا چاپ کردن
.اشیاء نمونهای از «کلاسها» (Classes) هستند. یک کلاس به عنوان یک «طرح اولیه» یا «نقشه» عمل میکند که ساختار و رفتار مشترک اشیاء را تعریف میکند. به عنوان مثال، کلاس
ماشین
میتواند ویژگیهایی مانند رنگ
و تعداد_چرخ
و متدهایی مانند روشن_کردن_موتور
را داشته باشد، و هر شیء (مثلاً بنز
یا پراید
) یک نمونه از این کلاس است که با مقادیر ویژگیهای خاص خود (مانند رنگ=قرمز
) تعریف میشود.
این الگوی برنامهنویسی نشاندهنده یک دگرگونی عمیق از رویکردهای پیشین است. منابع نشان میدهند که در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰، برنامهنویسی اغلب «ساختاریافته» (Structured) یا «رویهگرا» (Procedural) بود و تمرکز اصلی بر روی «تابع» بود. ظهور OOP به عنوان پاسخی به نیاز به توسعه پروژههای نرمافزاری بزرگ، بیانگر یک تغییر پارادایم از یک دیدگاه «فرآیندمحور» به یک دیدگاه «موجودیتمحور» یا «دادهمحور» بود. این تحول تنها یک نوآوری فنی نبود، بلکه بازتاب یک گرایش عمیقتر در تفکر مدرن برای سازماندهی واقعیت به واحدهای مستقل و خودکفا بود.
برنامهنویسی شیگرا بر چهار اصل کلیدی استوار است که به تولید کدهای تمیز و قابل نگهداری کمک میکنند. این اصول، راهبردهای شناختی برای مدیریت پیچیدگیهای جهان هستند که به صورت فنی در برنامهنویسی بازتولید شدهاند.
این اصل به محصور کردن دادهها (ویژگیها) و رفتارهای مرتبط با آنها (متدها) درون یک شیء اشاره دارد. هدف اصلی کپسولهسازی، محدود کردن دسترسی از خارج به دادهها و جلوگیری از تغییرات ناخواسته است. این ویژگی به شدت امنیت کد را افزایش داده و نگهداری آن را آسانتر میکند.
انتزاع فرآیند حذف جزئیات غیرضروری یک شیء به منظور تمرکز بر روی ویژگیهای ضروری آن است. این اصل به برنامهنویسان امکان میدهد تا بر روی عملکرد و مفهوم یک شیء تمرکز کنند، بدون اینکه درگیر پیچیدگیهای داخلی آن شوند. برای مثال، یک راننده خودرو تنها با یک رابط کاربری انتزاعی شامل پدالها و فرمان تعامل میکند و نیازی به درک نحوه عملکرد موتور یا گیربکس ندارد. این امر به سادهسازی فهم و تعامل با سیستمهای پیچیده کمک میکند.
وراثت به یک کلاس جدید (کلاس فرزند) اجازه میدهد تا ویژگیها و متدهای یک کلاس موجود (کلاس والد) را به ارث ببرد. این مکانیسم شبیه به وراثت بیولوژیکی است. مزیت اصلی وراثت، افزایش قابلیت استفاده مجدد از کد (Code Reusability) و کاهش افزونگی کدها است، زیرا کدهای مشترک تنها یک بار نوشته میشوند و در جاهای مختلف قابل استفاده مجدد هستند.
این اصل که از کلمات یونانی «poly» (بسیاری) و «morph» (اشکال) گرفته شده، به این معنی است که یک نام متد میتواند عملکردهای متفاوتی داشته باشد، بسته به شیئی که آن را فراخوانی میکند. یک نمونه از آن «چندریختی ایستا» (Static Polymorphism) است که با تعریف چندین متد با نام یکسان اما با پارامترهای متفاوت در یک کلاس عمل میکند. این ویژگی انعطافپذیری کد را افزایش میدهد.
مزایای برنامهنویسی شیگرا شامل افزایش امنیت کد ، ماژولار بودن که وابستگی اشیاء را کاهش میدهد ، سهولت در نگهداری کد به دلیل سازماندهی بهتر و قابلیت استفاده مجدد از کدها است. با این حال، این رویکرد چالشهایی نیز به همراه دارد. پیچیدگی اضافی در روابط میان اشیاء و وراثتها ، مصرف منابع بیشتر به دلیل ذخیرهسازی جداگانه هر شیء در حافظه و نیاز به طراحی و برنامهریزی دقیقتر در مراحل اولیه پروژه از جمله معایب آن هستند.
هستیشناسی شیگرا (OOO) یک جنبش فلسفی متافیزیکی است که توسط گراهام هارمن، فیلسوف آمریکایی، در پایاننامه دکترای خود در سال ۱۹۹۹ بنیانگذاری شد. هارمن به عنوان یک چهره محوری در جریان «رئالیسم سفتهبازانه» (Speculative Realism) شناخته میشود که یک جنبش فلسفی است که در دهه ۲۰۰۰ میلادی ظهور کرد و به دنبال احیای متافیزیک و نقد رویکردهای ضدواقعگرا بود. این مکتب به صورت آگاهانه به «بیمرکزسازی» (decentering) انسان که پیشتر در علم (کوپرنیک)، روانشناسی (فروید) و زیستشناسی (داروین) رخ داده بود، جنبهای فلسفی میبخشد.
OOO در تقابل با بخش قابل توجهی از فلسفه مدرن قرار میگیرد که تمرکز خود را بر روی انسان به عنوان «سوژه» قرار داده است.
OOO به شدت به «انسانمحوری» (Anthropocentrism) فلسفی انتقاد دارد. انسانمحوری تمایل دارد ویژگیهایی مانند ذهن و عقل را منحصر به انسان بداند و سایر موجودات را به عنوان «ابژه» یا چیزهایی که تابع قوانین جبری هستند، طبقهبندی کند. این مکتب همچنین «همبستگیگرایی» (Correlationism) را رد میکند؛ ایدهای که مدعی است ما تنها به همبستگی میان «اندیشه و وجود» دسترسی داریم و هرگز به هیچیک از آنها به صورت مجزا دسترسی نداریم. هستیشناسی شیگرا با این رویکرد که درک فلسفی را به همین همبستگی محدود میکند، مخالفت میکند، زیرا آن را ضدواقعگرایانه میداند و معتقد است که اشیاء به صورت مستقل از ادراک انسان وجود دارند و در سطح وجودی برابر با انسان قرار میگیرند.
یکی از مفاهیم هستهای در OOO، «عقبنشینی» است. این مفهوم بیان میکند که هر شیء به صورت کامل و مستقل از هرگونه رابطهای وجود دارد و هرگز بهطور کامل قابل دسترسی یا شناخت نیست. این عقبنشینی نه تنها برای روابط انسان با اشیاء، بلکه برای روابط میان خود اشیاء نیز صادق است. به عنوان مثال، یک شعله نمیتواند تمام واقعیت یک تکه کاغذ را درک کند، بلکه فقط به آن جنبههایی از آن دسترسی دارد که برای رابطه با آن ضروری هستند. این «عقبنشینی» باعث میشود که روابط بین اشیاء به صورت «علّی غیرمستقیم» برقرار شود.
برای توضیح مدل متافیزیکی خود، گراهام هارمن یک ساختار چهارگانه را معرفی میکند. این چهارگانه شامل دو نوع شیء و دو نوع ویژگی است که هر شیء را تعریف میکنند:
این ساختار نشان میدهد که درک ما از جهان هرگز به صورت کامل نیست و همواره با یک «راز» بنیادین مواجه هستیم. هستیشناسی شیگرا این مفهوم را به تمام اشیاء تعمیم میدهد و نه فقط به انسان، که این بدان معناست که حتی یک شیء غیرانسانی نیز نمیتواند واقعیت شیء دیگر را به صورت کامل «بشناسد». این رویکرد یک جهانبینی از روابط ناقص، اسرارآمیز و تنها جزئی را ترسیم میکند که در آن هر موجودی، یک راز پنهان است.
هارمن در نظریه خود، به طور عمیقی تحت تأثیر فلاسفه پیشین است. او از «شیء فینفسه» (Thing-in-itself) کانت بهره میبرد و آن را از موجودیتی که تنها برای انسان غیرقابل شناخت است، به تمام اشیاء تعمیم میدهد. او همچنین از تحلیل «حاضر دم دست» (ready-to-hand) و «حاضر پیش چشم» (present-at-hand) هایدگر استفاده میکند تا نشان دهد که اشیاء حتی برای یکدیگر نیز به صورت کامل آشکار نمیشوند.
مکتب/فیلسوف | ایده محوری | موضع OOO در قبال آن |
ایمانوئل کانت | شیء فینفسه (واقعیت غیرقابل شناخت)؛ معرفتشناسی انسانمحور | OOO ایده شیء فینفسه را میپذیرد و آن را به تمام اشیاء تعمیم میدهد؛ اما با معرفتشناسی انسانمحور وی مخالف است و اشیاء را مستقل از ادراک انسان میداند. |
مارتین هایدگر | دازاین (وجود انسانی در جهان)؛ تحلیل ابزارها (حاضر دم دست و حاضر پیش چشم) | OOO از تحلیل هایدگر برای نشان دادن اینکه اشیاء چگونه برای یکدیگر نیز به صورت کامل ظاهر نمیشوند، استفاده میکند؛ اما نظریه او را به دلیل تمرکز بیش از حد بر دازاین (انسان)، محدود و انسانمحور میداند. |
همبستگیگرایی | دسترسی ما تنها به همبستگی میان «اندیشه و وجود» است. | OOO به شدت این ایده را نقد و رد میکند، زیرا آن را یک رویکرد ضدواقعگرایانه میداند که هرگونه واقعیت خارجی را غیرقابل دسترس قلمداد میکند و به هستیشناسی شیءمحور به عنوان یک فلسفه واقعگرا در تقابل با آن قرار میگیرد. |
با بررسی دو حوزه برنامهنویسی شیگرا و هستیشناسی شیگرا، به شباهتهای واژگانی آشکاری برخورد میکنیم که توجه هر تحلیلگری را جلب میکند. هر دو رویکرد بر محور «شیء» میچرخند و از مفاهیمی چون «انتزاع» و «کپسولهسازی» برای توضیح ساختار خود استفاده میکنند. این امر این پرسش را مطرح میکند که آیا این تشابه تنها یک تصادف است یا از یک الگوی فکری عمیقتر و مشترک در عصر مدرن نشأت گرفته است؟
مفهوم | در برنامهنویسی شیگرا (OOP) | در هستیشناسی شیگرا (OOO) | توضیحات/تطبیق |
شیء | یک نمونه از یک کلاس با ویژگیها (دادهها) و متدها (رفتارها). | هر موجودیتی در جهان (انسان، حیوان، مصنوعات) که مستقل از روابطش وجود دارد. | در OOP، شیء یک واحد فنی است؛ در OOO، یک واحد هستیشناسانه است. |
انتزاع | یک ابزار «عملی» برای پنهان کردن جزئیات غیرضروری و ارائه یک رابط کاربری ساده به برنامهنویس یا کاربر. | یک مدعای «متافیزیکی» که بیان میکند واقعیت یک شیء (شیء واقعی) هرگز به صورت کامل قابل دسترسی نیست و تنها تصویر انتزاعی از آن (شیء محسوس) در دسترس است. | در OOP، انتزاع یک استراتژی برای مدیریت پیچیدگی است؛ در OOO، یک ویژگی بنیادین وجود است. |
کپسولهسازی | یک مکانیسم فنی برای محصور کردن دادهها و متدها درون یک شیء برای افزایش امنیت و جلوگیری از تغییرات ناخواسته. | «پنهانبودن» و «عقبنشینی» ذاتی شیء واقعی که هرگز نمیتواند بهطور کامل با اشیاء دیگر ترکیب شود. | در OOP، کپسولهسازی یک عمل فنی است؛ در OOO، یک وضعیت وجودی است. |
روابط/وراثت | وراثت یک مکانیسم فنی برای ایجاد روابط سلسلهمراتبی میان کلاسها و استفاده مجدد از کد است. | روابط میان اشیاء به صورت همزیستی و از طریق «علّیت غیرمستقیم» برقرار میشود. OOO با سلسلهمراتب عمودی (مانند رابطه جزء-کل) مخالف است. | در OOP، روابط ابزاری هستند؛ در OOO، روابط ناکامل و ناکافی برای تعریف کامل یک شیء هستند. |
با وجود تفاوتهای بنیادین در معانی، نمیتوان از یک پیوند فکری زیرین چشمپوشی کرد. ظهور برنامهنویسی شیگرا در دهه ۱۹۷۰ پاسخی به پیچیدگی فزاینده نرمافزارهای مدرن بود که رویکردهای قبلی قادر به مدیریت آن نبودند. به همین ترتیب، هستیشناسی شیگرا نیز در واکنش به «پیچیدگی» و بنبستهای فلسفی قرن بیستم، بهویژه همبستگیگرایی، ظهور کرد. هر دو را میتوان به عنوان دو پاسخ موازی به یک چالش بنیادین در جهان مدرن در نظر گرفت: چگونگی ساماندهی واقعیتهای پیچیده به واحدهای قابل فهم و مدیریتپذیر. یکی پاسخی «فنی» و دیگری پاسخی «متافیزیکی» است.
این همپوشانی نشان میدهد که تفکر مهندسی و برنامهنویسی به صورت زیرپوستی بر روی ساختار اندیشه فلسفی ما تأثیر گذاشته است. با وجود اینکه OOO به شدت به «انسانمحوری» نقد دارد، ساختار آن، بهویژه چهارگانه هارمن ، خود یک چارچوببندی «سیستمی» و «محاسباتی» از واقعیت است که شباهت عجیبی به یک سیستم کامپیوتری دارد. این امر نشان میدهد که ایده «شیگرایی» میتواند هم به عنوان یک راهکار کاملاً کاربردی و مهندسیشده برای طراحی سیستمها، و هم به عنوان یک رویکرد رادیکال برای نقد هستیشناسی استفاده شود.
یکی از متداولترین انتقادها به هستیشناسی شیگرا از سوی جناح چپگرا مطرح شده است. منتقدان معتقدند که OOO به دلیل تمرکز بر اشیاء مستقل از روابطشان، به نقد مارکس از «فتیشیسم کالایی» بیتوجه است. این اتهام بیان میکند که با نادیده گرفتن روابط اجتماعی و اقتصادی، OOO به طور ناخواسته به فتیشیسم کالایی که اشیاء را مستقل از کار و روابط اجتماعی تولیدکننده آنها میبیند، دامن میزند.
گراهام هارمن به این نقد پاسخ میدهد. او استدلال میکند که نظریه فتیشیسم کالایی مارکس در واقع یک نظریه «ارزش» است و نه یک نظریه «هستیشناسانه». به بیان هارمن، نظریه مارکس درباره این است که ارزش کالاها یک ویژگی اجتماعی است، در حالی که فتیشیستها به اشتباه آن را یک ویژگی طبیعی میپندارند. OOO اما به دنبال بحث درباره ارزش نیست، بلکه به دنبال هستیشناسی اشیاء مستقل از هرگونه روابط (چه اجتماعی و چه غیرانسانی) است. به عنوان مثال، OOO میتواند تعاملات اشیاء (مانند برخورد دو ستاره دنبالهدار) را بدون ارجاع به انسان یا روابط اجتماعی توضیح دهد.
هستیشناسی شیگرا تأثیر قابل توجهی بر هنر معاصر داشته است. OOO با تأکید بر وجود مستقل اشیاء، هنرمندان را به تمرکز بر خود «اثر هنری» به عنوان یک شیء مستقل تشویق میکند. این رویکرد، اثر هنری را نه صرفاً به عنوان یک بازنمایی یا محصول ذهنی هنرمند، بلکه به عنوان یک موجودیت مستقل با یک واقعیت پنهان میبیند. کتاب هارمن با عنوان
نامادهباوری (Immaterialism)، کاربرد این نظریه را در علوم اجتماعی نشان میدهد و چارچوبی واقعگرایانه برای تحلیل اشیا و روندهای اجتماعی ارائه میدهد. یک نمونه عملی از این کاربرد، تحلیل فیلم «جهان با من برقص» است که در آن روابط شخصیتها با اشیای پیرامونشان بر اساس نظریه «همزیستی» هارمن بررسی میشود.
OOO چالشهایی را برای معماری انسانمحور سنتی ایجاد میکند. این نظریه به معماران امکان میدهد تا به اشیاء (مانند مصالح، فضا و زمین) به عنوان موجوداتی مستقل با «عاملیت» نگاه کنند. این رویکرد منجر به «هستیشناسی افقی» (Horizontal Ontology) و معماری «شیء بر شیء» (Object over Object) میشود که سلسلهمراتب کلاسیک در طراحی را از بین میبرد. با این حال، منابع اشاره دارند که فلسفه میتواند الهامبخش باشد، اما وارد کردن مستقیم آن به معماری سودمند نیست. این دیدگاه محتاطانه نشان میدهد که OOO نه یک فرمول مستقیم، بلکه یک ابزار برای برانگیختن ایدههای نو در معماری است.
گراهام هارمن خود را یک «تئوری همه چیز جدید» میداند، اما نه در فیزیک، بلکه در فلسفه. این امر نشان میدهد که او معتقد است که بنیان نهایی برای فهم جهان، باید از زیباییشناسی و نه از فیزیک سرچشمه بگیرد. این موضعگیری در تقابل با پوزیتیویسم منطقی و علمگرایی قرار میگیرد که تنها علم تجربی را منبع شناخت میدانستند. OOO با تمرکز بر متافیزیک و هستیشناسی، به دنبال احیای پرسشهای بنیادینی است که علم توانایی پاسخگویی به آنها را ندارد.
در نهایت، اصطلاح «شیگرایی» نمایانگر دو جنبش فکری مهم در دوران معاصر است: یکی در قلمرو کاربردی علوم کامپیوتر و دیگری در قلمرو انتزاعی فلسفه. برنامهنویسی شیگرا (OOP) یک الگوی عملی و نتیجهگرا برای حل مسائل مهندسی نرمافزار است که با سازماندهی کد حول واحدهای مستقل (اشیاء) به مدیریت پیچیدگی کمک میکند. در مقابل، هستیشناسی شیگرا (OOO) یک مکتب رادیکال متافیزیکی است که به دنبال تجدیدنظر در روابط بنیادین میان انسان و اشیاء است و هر موجودی را به عنوان یک شیء مستقل با یک واقعیت پنهان در نظر میگیرد.
این دو حوزه، با وجود تفاوتهای بنیادین در معانی، از یک روح فکری مشترک در دوران معاصر نشأت گرفتهاند که به دنبال یافتن نظم و معنا در جهانی پیچیده از طریق تمرکز بر واحدهای مستقل و خودبسنده است. این امر نشان میدهد که ایده «شیگرایی» میتواند هم به عنوان یک راهکار کاملاً کاربردی و مهندسیشده برای طراحی سیستمها، و هم به عنوان یک رویکرد رادیکال برای نقد هستیشناسی استفاده شود. این دوگانگی در ذات اصطلاح «شیگرایی» است و پتانسیل OOO برای تأثیرگذاری بر حوزههایی مانند طراحی، علوم اجتماعی و سیاست در آینده، آن را به یک حوزه مطالعاتی جذاب و مهم تبدیل کرده است.
manaland.ir ©